سگ در خواب
تعبیر دیدن گربه و سگ سیاه در خواب , خواب سگ زرد خانگی بزرگ و کوچک ، تعبیر خواب توله سگ کوچک و مریض و مرده و حمله سگ و گاز گرفتن سگ در خواب جزو خوابهای نسبتا معمول در مورد سگ هستند. در این مطلب از سایت پارسی زی امیدواریم به تمام سوالات شما پاسخ دهیم.
از نظر ابن سیرین سگ در خواب یک دشمن پست است که نر و ماده بودنش کاملا دلیل بر زن و مرد بودن آن دشمن دارد که جوانمردانه سعی می کند به شما آسیب بزند.سگی که در خواب می بینید اگر سیاه بود عرب است یعنی خودی است و اگر سفید بود عجم است و منظور از عجم دشمن غریبه است.
منوچهر مطیعی هم معتقد است که دیدن سگ آشنا خوب است و دوست شما می باشد ولی سگ غریبه دیدن خوب نیست و شما را دچار مشکل می کند.
امام جعفر صادق ع هم خواب سگ را بر ۴ چیز تعبیر می کند که دشمن و پادشاه طمعکار و مردم خبرچین و خاله زنک و عالمان بدکار می داند.
محمد بن سیرین معتقد است که اگر سگ لباست را نجس کرد بدان که از دشمنی خسته شده ای و اگر لباست را پاره کرد ضرر به تو می رساند.اگر لباس شما را به دندان بگیرد از مکروهی که به شما می رسد بر حذر باشید.
اگر سگ را دیدید که به شما پارس می کند بدانید که حرف بد می شنوید یا غیبتتان را می کنند و تعبیر اینکه سگ گازت بگیرد و خون بیاید زیان رسیدن از دشمن به شماست.
منوچهر مطیعی معتقد است که اگر سگ به شما حمله کرد خوب نیست سگ نر دشمن مرد و سگ ماده دشمن زن است.اگر سگ کوچک بود ، دشمن کوچک است و اگر سگ بزرگ بود ، دشمن قوی است.
تعبیر خواب سگ سیاه
سگ سیاه دشمن آشنا است و کسی است که شما را می شناسید.
تعبیر خواب سگ سفید
سگ سفید دشمنی است که غریبه است البته عده ای سگ را دوست می دانند به شرطی که فرمان شما را اطاعت کند.
شعر در مورد پدر
پدرم تاج سرم چشم به راهت بودم
همه دم عاشق لبخند نگاهت بودم
ای فلک از چه زدی آتش غم بر جگرم
کاش جای پدرم من سر راهت بودم
ای سفر کرده به معراج به یادت هستیم
ای پدر ما همگی چشم به راهت هستیم
تو سفر کردی و آسوده شدی از دوران
همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم
…………………………………………………
دلتنگ تر از هر شب و هر روز شدم من
بی مهر پدر، شمع پر از سوز شدم من
تقدیر مرا بی سر و سامان و سپر کرد
محروم ز دیدار گل روی پدر کرد
سخت است که دیدار رود تا به قیامت
رویاست پدر، آید از این در به سلامت
شب را به خیالش به سحرگاه رسانم
از حکمت الله دگر هیچ ندانم
……………………………………………………
از فراقت با غم محنت، هم آغوشم پدر
رفتی و از مرگ جانسوزت سیه پوشم پدر
خنده و مهر و وفا و مهربانی های تو
در جهان هرگز نمی گردد فراموشم پدر
……………………………………………………….
ای پدر رفتی و یاد تو نرفت
دل برفت، شادی برفت، امید رفت
حال در سوک تو بنشسته ایم
زنده ایم اما ز دل بشکسته ایم
………………………………………………
صد بار خدا مرثیه خوان کرد مرا
در بوته صبر امتحان کرد مرا
هرگز نشکست پشتم از هیچ غمی
جز مرگ پدر که ناتوان کرد مرا
مادرم شبنم گلبرگ حیات – پدرم عطر گل یاس بقاست
مادرم وسعت دریای گذشت – پدرم ساحل زیبای لقاست
مادرم آئینه حجب و حیا – پدرم جلوه ایمان و رضاست
مادرم سنگ صبور دل – پدرم در همه حال کارگشاست
مادرم شهر امیداست و هنر – پدرم حاکم پیمان و وفاست
مادرم باغ خزان دیده دهر – پدرم برسرما مرغ هماست
مادرم موی سپید کرده زحزن – پدرم نقش همه خاطره هاست
مادرم کوه وقار است و کمال – پدرم چشمه جوشان عطاست
…………………………………………………………………
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
ای که هستی نور چشم و تاج سر
رحمت بارانی روشن تبار
مهربانی از مانده یادگار
………………………………………………
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید
خاقانی
………………………………………………
بر کوزهگری پریر کردم گذری
از خاک همینمود هر دَم هنری
من دیدم اگر ندید هر بیبصری
خاک پدرم در کف هر کوزهگری
……………………………………………….
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نم
……………………………………………………….
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
…………………………………………………………….
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم توت
بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود…
منبع : پارسی زی
برای دیدن مطلب اصلی اینجا کلیک نمایید.
درباره این سایت